کانون فرهنگی هنری مسجد امام خمینی(ره)
«سوره قصص را داشتیم تفسیر می کردیم. حضرت موسی یک عامل نفوذی داشت ظاهراًَ یا یک شیعه علاقمندی داشت، در دربار فرعون! بدو آمد و گفت: موسی! شورای امنیت تشکیل شده، بگیرند و فوری تو را بکشند. در این منطقه نباش. موسی هم از منطقه رفت به منطقه ای که در دسترس فرعون نبود. به نام مدین! فرار کرد. تنها در هوای داغ. قبل از اینکه وارد منطقه شود، لب دورازه چشمش به جوی آب افتاد که چوپان ها دارند حیواناتشان را آب می دهند، دو تا دختر هم کنار هستند. رفت کنار دخترها. گفت: شما چرا کنار هستید؟ گفتند: ما پدر پیری داریم که نمی تواند چوپانی کند، ما چوپانی می کنیم. الان آمده ایم حیوانات را آب بدهیم. سر چشمه مردها هستند. برویم قاطی مردها تنه مان به تنه مردها می خورد. برای حفظ عفت خود کنار ایستاده ایم. مردها که رفتند بعد ما آب می دهیم. موسی که خودش در حال تعقیب و فراری و گشنه و تشنه بود. گفت: به من بدهید که بزغاله هایتان را من آب بدهم. حیوانات را گرفت و آب داد و دخترها زودتر به خانه رفتند. پدر گفت: چطور زود آمدید؟ ماجرا را گفتند. پدر به یکی از این دخترها گفت برو بگو پدرم می گوید: بیا خانه! می خواهد مزد سقایی و چوپانی را به تو بدهد...»